سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://SheidayeEsfahani.ParsiBlog.com
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

سلام دلم نیومد این اتفاقی را که شاهدش بودم نگم .البته بخاطر کارم خیلی چیزهامیبینم میشنو م    .کد گذاری می کنم یک سری آنها را بعد از بررسی کنارمیگذارم میرم دنبال واقعی تر ها امروز وقتی سر کلاس بودم مفاهیم قرآ ن را تدریس میکردم . بانوی جوان بیست پنج ساله خیلی آرام در حالی که چادرش را جمع میکرد باسرش سلامی داد روی اولین صندلی در ورودی نشست. گوشه ای از دفتر هم تعدادی از مدد جویان با خانم مشاور خیلی آرام صحبت میکردند من در باره سوره نور برای خانمها  میگفتم خانم جوان از جایش بلند شد خیلی آرام آمد جلو یکی ازخانمها باسر اشاره کنارش بنشیند او نشست بعد از تدریس وپاسخ گویی به سولات قرارشد خانمها قرآن را تلاوت کنند این خانم بلند شد وگفت من نمیخوانم ولی خیلی چیزها آموختم دلم باز شد.بیشتر برایش توضیح دادم اولین باری که مراجعه کرده بود سرووضع جالبی نداشت مضطرب بود میگفت من با قران قهرم علت را پرسیدم گفت بخاطر همسرم او ازهیچ اهانتی فروگذلر نکرده من دوسال است از او جدا شده ام اما حس انتقام در دلم مشتعل است من میخواهم تغاث ظلمهایی را که به من کرده پس بدهد پس چرا ؟ .....برایش هزار دلیل آ وردم ساعتها با اوحرف زدم مثل آوردم به اوگفتم برو سر کتابخانه هر کدام از قرآن ها دوست داری  بردار اومیگفت نه من فقط قرآن خودم را میخواهم من با قرآنهای دیگرقهرم کمکش کردم محبتش کردم گفتم آنچه نیاز داری بگو خدا با توست توتنها نیستی توکه از همسرت جدا شدی دیگر چه فرقی دارد که آرزوی تغاث اورا داری میگفت نمیتوانم بگذرم درباره نماز توجه بخدا عشق به معبود گفتم رویش بوسیدم احترامش گذاشتم واوبادلی پر امید رفت دفعات بعد آمد گفت وقتی در کنار شما می آیم دلم آرام میگیرد گفتم نه توبسوی من نمیآیی توبسوی خودو  توجه بخدا می آیی من کسی نیستم بغض توی گلویم می پیچید قطرات اشکم را آرام پاک میکردم اومیرفت اما این بار آمد جلومن نشست گفت حرفم را میخواهم پس بگیرم گفتم به من نگو گفت اتفاق میخواهم بگویم من عاشق خدا وامام حسین  زیارت  عاشورا هستم مدتی نخواندم ام پریشب خواب دیدم آقایی آمد گفت به من گفته اند جلوی اطاق توگل بکارم گلها را کاشت و رفت من بیدارشدم دلم پراز سرور شده بود وضوگرفتم زیارت عاشورا را خواندم گریستم دیروز ازخیابان عبور میکردم همسایه قدیمی را دیدم از روز وحالم پرسید گفتم .اوگفت اما یک خبر همسرت سکته کرده وفلج شده آن موقع خوشحال شدم وحالا آمدم پیش شما گفتم. میتوانی همین الآن  از اوبگذری  توخدا را داری خدا وند انسانها ی خیر را سر راه توقرارداده اوبگریه افتاد دستهای سردش را در دست گرفتم او قرآن را برداشت بوسید وگفت خانم میبخشم باشد. قبول میکنم نمیتوانم این همه لطف را نادیده بگیرم گفتم همه چیز ازخداست به اوبیندیش او تورا رها نخواهد کرد خوشحال شددرخواستی داشت انجام شد

                                                                                  مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی


[ چهارشنبه 90/11/19 ] [ 7:26 عصر ] [ صدیقه اژه ای ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 133
بازدید دیروز: 265
کل بازدیدها: 1134688
دانلود فایل با لینک مستقیم