این دختر توخانه ی یک ملا ومدرس مجتهد بزرگ نشده برعکس توی یک خانواده پولدار خوش گذران که یک پا توایران یک پا توی کشورهای مختلف دنیا. نه پدرش اهل نمازه نه مادرش میگفت من نماز خوندن را از خدمتکار که به اون ننه محسن میگفتند یاد گرفتم اونم دور از چشم پدر ومادرم حجاب را هم میگفت خیلی دوست دارم اما .مامانم میگه وقتی حجاب می پوشی امل میشی وروسری هم که نگو میگفت دوستای بابام که میان خونه مامانم میگه بدون حجاب برو پذیرایی کن براشون مشروب ببر. همیشه من با اون حرفم میشه بیشتر وقتها میگم امتحان دارم وقتی هم نماز میخونم بهم میخندد ومیگه اینقدر دلا راست میشی که چی مدتهاست از خدا خواستم برای نماز شب بیدار بشم وشب اولی که بیدار شدم مامان که اطاق خوابش کنار اتاق من هست بیدارشد دید دارم نماز میخونم شبی جنجال براه انداخت چادر را از سرم کشید اومد بزنه توصورتم که بابام اومد بیرون گفت چکار داری بابچه دوست داره اذیتش نکن اون شب تا صبح بادل شکسته خیلی اشک ریختم از خدا خواستم اونها را هم بیدار ودیندار کنه شبهای بعد توتاریکی آهسته پاورچین میرم وضومیگیرم نماز میخونم ازش پرسیدم خوب توچطوری به اینجا رسیدی گفت پسر عمویی داشتم مومن بود .خانمش هم معلم بود خانه ما رفت وآمد داشتند بابام خیلی این پسر برادر را دوست میداشت اما مامانم خوشش نمی اومد پسر عموم برام از خدا قرآن اسلام اخلاق امامان معصوم میگفت بخصوص حضرت زهرا ومن خیلی دوست داشتم وقتی بزرگ شدم از حضرت زهرا س الگوبگیرم بعدهم مربی دینی خوبی داشتم ننه محسن هم خیلی با صداقت باهام حرف میزدوقتی حرف پسر عموش رامیزد اشک توچشماش حلقه زد پرسیدم چی شده گفت خانم اون شهید شد خدا رحمتش کندرفتار حرفها اخلاق اون را هیچوقت فراموش نمیکنم او ن گفت .سحرهای ماه مبارک رمضان هم ننه محسن من باهم سحری میخوریم مامانم پشت تلفن به خواهراش ودوستاش میگه نمیدونم این دختر ه زده به سرش دارم از دستش دیونه میشم مثل دختر ملاها شده بابا اونام این طوری نیستند این دختر خانم واقعا غم از تونگاهش می بارید میگفت. مامان دلش میخواد با پسر دوست بابام که از هیچ بی بند وباری پرهیز نداره ازدواج کنم میگه اون باباش خر پوله طلا بپات میزیزه بعد این دختر مومن باخدا صورتش با دستاش پوشاند هق هق گریه را سر داد خدایا من میخوام بنده خوب توباشم 

                                                                    مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی