http://SheidayeEsfahani.ParsiBlog.com | ||
میگفت از بچگی نقش آسیه همسر فرعون را دوست داشتم همیشه براوآفرین میگفتم آسیه ای که همسر فرعون بود وفرعونی که ادعای خدایی میکرد البته داستان آن را شنیده بودم حتی وقتی هنوز سواد خواندن نوشتن نداشتم برمقاومت ایستادگی اوآفرین می گفتم زنی عجیب به نظر می آمد اوایمان بخدای موسی آورد تا جایی پیش رفت که موسی را پناه ودر دامن خودودر کاخ فرعون پرورش داد با.نرمش قهرمانانه به ااصطلاح امروز .این مقدمه را گفت تا وضعیت خودش را بگوید زنی که با خشونت ها وستمهای همسرش در دوران انقلاب مواجه واز اهانت ناسزا سختی سیلی گرفته تازندانی شدن واین برای من که شنونده داستان او شده بودم جالب بود مردم در آستانه ظهور انقلاب وگریختن شاه مخلوع ورفتن بختیار آمدن امام همه مانند قطره های دریا بهم می پیوستند واین بانودر خانه کوچک خود داشت با مردی به سر میبرد که با اسم ونام امام وانقلاب دشمن وطرفدار شاه واز دار دسته اوبود ستوان زمان شاه بود.ا یکبار رفتم راهپیمایی وقتی برگشتم همسرم بخانه آمده بود تا میخوردم مرا بباد کتک گرفت وپسر سه ساله ام را که ورد زبانش مرگ برشاه شده بودآنچنان سیبلی زد که روزهای زیادصورتش کبود وپای چشمش ورم کرده بود .عکس امام راکه لای کتاب دعا گذاشته بودم با کتاب دعا پاره کرد دایم میگفت اما م برایت نان آب می آورد در یخچال را بروی من وفرزندم قفل میکرد تا شب. میگفت. بنشین تا امام برایت میوه غذا بیاورد . روزهای راهپیمایی در خانه را قفل میکرد کلید را با خودش میبردتلفن را توی کمد میگذاشت درش قفل میکرد ومی رفت گفتم .طلاق گفت نه من خیلی دلم میخواست. به اوکمک کنم بیدارش کنم صدای شعار مردم را که می شنیدم دور حیاط خانه راهپیمایی میکردم وشعار میدادم تکبیر میگفتم کارمن دعا کردن شده بود وهمسرم بخانه که می آمد رجز میخواند خمینی خیال کرده میتواندبا اعلحضرت در بیفتد بابا آمریکای قدر پشت شاه است غرب با تجهیزات تکنولوزی پشت شاه است خنده داردچکار به خمینی یک لا غبا دارد ومن یاد موسی وعصایش می افتادم وبه اومی گفتم خمینی موسی زمان است واوعربده زنان میگفت توچرا ؟اراجیف را قبول میکنی از عصا چه کاری ساخته وعبا نیز ومن با همه سختیها تلخی زندگی را تحمل میکردم تا آمدن امام انگار روح تازه گرفتم بیاد دارم آنشب تا صبح در سیاهی شب به گوشه دنج پناه بردم گریستم برای سربلندی اسلام قران امام دعا کردم پسر کوچکم هم دعا میکرد اوعاشق امام بود عکس شاه را خط خطی کرده بود وهمسرم مثل این که به بتش اهانت شده باشدبا داد وفریاد میگفت همه اش تقصیر توزن نفهم کاه. خور است ومن تحمل کردم امام آمد واومیگفت شاه برمیگردد بهمین خیال باش ومن ته دلم پر از قوت قلب شده بود جریان گذشت ولی این مرد عوض نشد همه جا شایعه پراکنی میکرد مسخره میکرد تا این که جنگ تحمیلی پیش آمد من در پشت جبهه با زنان همسایه برای رزمندگان مواد غذایی بسته بندی میکردیم هر روز خبرهای جنگ را دنبال میکردم همسرم که از آمدن شاه نا امید شده بود حالا منتظر حمله آمریکا بود بچه ام بزرگ شد بمدرسه رفت روزی در انشائ خود نوشته بود من دوست دارم به جبهه بروم وشهید بشوم این بزرگترین آرزوی من است من از شاه وآمریکا وزورگویان متنفرم وهمسرم که دفتر انشای پسرم را دیده بود با فریاد سر من واوگفت لعنت به من که در آستینم مار پرورش دادم وتا جایی که پسرم نیز دارد بامن مقابله میکند .البته این یکی از موارد است که حوصله کردم بمناسبت بنویسم ما زنان بسیاری داریم که ازجان فدایان امام انقلاب هستند وداستانها ومبارزات با نرمشهای قهرمانانه را فرصت پیدا نکرده اند تا مطرح نمایند مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی
[ چهارشنبه 92/11/9 ] [ 7:28 صبح ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |