http://SheidayeEsfahani.ParsiBlog.com | ||
غاز و لاک بشتی در کنار دریاچه ای با هم دوست شدند با هم قرار گذاشتند هر کدام خا طر ه ای را تعریف کنند غاز گفت من برای رسیدن به اینجا از کوههای برفی گرفته تا جنگلها ودشتهای وسیع مسیر طو لانی را بیمو د ه ام دربین راه که برای استراحت رفتم در کناررود خانه موش کوری را دیدم که کرم شبتابی را با خود همه جا میبرد از او برسیدم برای چه اورا باخود میبری گفت بخا طر اینکه او جلو راه مرا روشن کند لاک بشت درعین اینکه تعجب کرد ه بود گفت اما من از آمیزاد خوشم نمی آید غاز برسید چرا ؟گفت بخا طر اینکه آدمیزاد هر جنبد ه ای را میخورد وبه هیچ موجو دی رحم نمی کند غاز گفت مگر تو در کجا زند گی میکردی لاک بشت گفت فقط میدانم در ایران نبودم نزدیک بود مرا هم مانند خانوا ده ام بخورند که دل را زدم به دریا وحالا اینجا سالهاست زندگی می کنم درهمین وقت صیادی قلب غاز را نشانه گرفت که لاک بشت به غاز خبر داد وغاز برواز کردو رفت اثر شیدای اصفهانی [ دوشنبه 88/11/12 ] [ 11:17 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |