http://SheidayeEsfahani.ParsiBlog.com | ||
در قدیم درهر خا نه ای ماری کوچک زندگی میکرد اهالی خا نه به او کاری ندا شتند معتقد بودند مار روی گنج میخو ا بد واز گنج خا نه محا فظت میکند تا اینکه یک مهمان تازه وارد خانه شد این مهمان تازه مادرجون بود که بعد از یکسال امد ه بود بسر عروس نو ه ها یش را ببیند مادرجون هم نان می بخت هم خوب ما ست درست میکرد آنشب مادرجون قدح بزرگی راکه ماست در آن درست میکرد گذاشت وشیر های گرم را در آن ریخت مایه زد ولحاف بزرگی روی ان انداخت ورفت فردا قبل از ظهر رفت سری به ما ست ها بزند که با وحشت چند قدمی به عقب برگشت چند بچه مار زرد رنگ کنار قدح ماست از سرو کول هم بالا میر فتندمادرجون معطل نکرد جارو وخاک انداز را برداشت بچه مار ها راریخت توی خاک انداز برد زیر سوراخ سر کوچه رها کرد چشمتان روز بد نبیند که مادرمار آمدخودشرا بدر و دیوار میزد بسر وعروس نوه ها با شون کردن تو کفش مادر بزرگ اگه بلای سر ما بیاد تو مقصری مادر جون با سلم و صلوات خاک انداز و برداشت و رفت سراغ بچه ما را بیداشون کرداونا را برگردند سرجای اول هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که مادر مارها بچه را برد اما زود برگشت دور قدح ماست چمبر زد با همه قدرت ماستها را ریخت وقتی همه به ما ست ها نگاه کردن رنگ ماست ها زرد بود متوجه شدند که مار به انتقام گم شدن بچه هاش ما ستها سمی کرده بود شیدای اصفهانی [ دوشنبه 88/11/12 ] [ 11:37 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |