http://SheidayeEsfahani.ParsiBlog.com | ||
یادم میاد وقتی غروبهای سیزده بدر میشد هرچه شادی خوشحالی در این سیز ده روز کرد ه بودم یکجا از ذهنم پاک میشد وبا ترس ولرز مینشستم سر درس و مشقهای نا نوشته آن شب تا نزدیکی های سحر منشتم وهی می نوشتم تا اینکه روی درس و مشقم خوابم میبرد تا صبح هم هی خانم معلم را تو خواب میدیدم وهی خدا خدا میکردم که ایکاش تا به من میرسه یک اتفاقی بیفتد مثال سرو کله بازرس پیدابشه یا خانم مدیر بیاید سری به کلاس بزنه یا زنگ بخوره اما راستش تا حالا این اتفاقی که میخواهم رخ نداد ه وهمیشه بنده نفر اول هستم بخاطر فا میلم که در گروه الف قرار داره من پیش معلمانم خیلی رو دربایستی داشتمازاین که از من ایرادی جدی بگیرند خیلی نا راحت میشدم همیشه میخواستم مورد توجه معلمانم از همه نظر باشم اما توخوا بهایی که میدیدم غیر از این بودهرسال بعدازتعطیلات نوروزی کلی دعا میکردم که خدادر انجام تکالیفم کمکم کند تا اینکه بعد از زگ مدرسه وارد کلاس شدیم خانم معلم بعد اتبریک وخوشامد گویی آغاز سال نوگفت بچه ها تکالیفتان را بگذارید روی نیمکت قلبم ریخت روهم در کیفم را باز کردم که دفترم را بیاورم بیرون که خانم مدیر وارد کلاس شد همه سراپا ایستادیم ایشان اجا زه نشستن داد همه ساکت بودندنددل تو دلم نبود که خانم مدیر به خانم معلم گفت بسیاری از والدی آمدن دفتر خواهش کردند بچه را برای انجام ندادن تکالیف تبیه نکنید خانم معلم درحالی که عصبانی شد گفت نمی فهمم این بچه ها سیزده روز بازی میکردن اینم شددرسخوندن باز خانم مدیر حرفش را تکرار کرد از کلاس رفت خانم معلم که هنوز عصبانی بود مرا صدا زد دفترم رابردم روی میزش گذاشتم چند ورقی زد و گفت تو دیگه چرا ومن زدم زیر گریه از او عذر خواهی کردم تک توک بچه ها مشقهاشون را به معلم ارایه دادند خانم معلم گفت من هرچی میگم به نفع خودتون هست مشق ننویسید بی سواد میمونید یکی از بچه ها گفت خانم اجازه سیزده بدر هم نرویم عید دیدنی بیشتر از اینها ضرر داره همه بچه ها بطرف اون برگشتن ببینند چه ضرری گفت عیدی نمیگیریم لباس نوشیرینی خوشمزه و با ز.. در همین وقت زنگ خورد ومن از خواب بیدارشدم شیدای اصفهانی [ پنج شنبه 89/1/12 ] [ 10:50 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |