http://SheidayeEsfahani.ParsiBlog.com | ||
هوا سرد بود ،کنارخیابان منتطر تاکسی ایستاده بودم ،ماشین هابا سرعت عبور می کردند ، دلم شور می زد باید هرچه زودتر بخانه برسم، یک تاکسی ایستاد مسیرا گفتم سوارشدم ، موبایل راننده زنگ زد تولدت مبار ک دخترم وای یادم رفته کیک تولدت را بگیرم ،بعد ازگفتگو مرد گوشی راخاموش کرد،گفت امشب تولد دخترم هست، البته قبل از غروب دوستاش را دعوت کردهبراش کیک سفارش دادم ،به ساعتش نگاه کرد ،گفت الآن مغازه را می بندد، گفتم چرا عصر براش نگرفتید گفت .دوروزه ماشینم تعمیر بود ، تازه گرفتم ، شما اولین مسافری هستید که سوارشدیداو گفت دخترم دوازده ساله شدهگفتم مبارک است، گفت چه فایده من که پدربدقولی هستمیک کیک را نتونستم بوقت براش،تهیه کنم ،خوشحالش کنم،پشت چراغ خطر که رسیدیم، سرش را گذاشت روی فرمان شانه هایشاز گریه تکان می خورد گوشی دوباره زنگ زدمرد گفت دخترم مرا ببخش سعی می کنم با کیک تولدت بیام خونه ازدوستات عذر خواهی کن ،من رسیدم به مقصد کرایه راحساب کردم ،گفتم می شه بگید کیک تولدقیمتش چقدر هست ،اومکثی کردگفت ،فکر نمی کردم تعمیر ماشین تااین ساعت طول بکشدمن باعث شرمندگی دخترم جلوی دوستاش بشم خیلی دیرشده این ساعت هم مسافر کم است گفتم بفرمایید من پول کیک را میدم در حال،شرمندگی گفت همین طورنمی خوام بهم قرض بدید بگویید کجا بیام پول را بهتون برگردونم اونروزها کارت بانگی نبود پول را که بهش دادم انگار خدا دنیا را به اون داد ه بوداشک شوق مجالش نمی داد،دستهاش،را بلند کرد به سمت اسمان دعا کردوگفت .خدایا همانطور که این بانوی مهربان به من کمک کرد که شرمندهدختر وهمسرم نشماز بهترین های عالم نصیبش کناین لحظه برای من بیاد ماندنی وزیباترین لحظه استصدیقه اژه ای مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی [ شنبه 99/9/1 ] [ 3:49 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |