http://SheidayeEsfahani.ParsiBlog.com | ||
اولین تجربه من ازسه سالگی آغاز شد تا آنروز یکبار هم از پدر ومادرم دور نشده بودم ،انروزها با بچه های فامیل سرگرم شادی بازی و سرگرم رفت آمد خانوادگی یک روز دیدم مردی دوچمدان بزرگ به خانه امان آورد گذاشت توی ایوانمادرم چادر سفید گلدارش راسرش کرد امد پولی به مرد داد مرد خدا حافظی کرد ورفت من از مادرم پرسیدم اوکه بود گفت شاگرد چمدان ساز پرسیدم برای چه چمدان برای ما آورده مادرم در حالی که با دستهایش موهای صورتم را با لا زد مرا بوسید وگفت می خواهیم من وپدرت برویم زیارت من نمیدانستم زیارت یعنی چه باز پرسیدم گفت: می خواهیم برویم خانه مکه هر مسلمان که می تواند باید برود باز معنی توانستن را نفهمیدم ولی سئوال نکردم راستش ناراحت شدم گفتم منم می تونم بیام مادرم خندید وگفت دخترم انشا الله وقتی بزرگ شدی وتوانستی می روی گفتم مکه کجاست روبهرقبله که هروزنماز می خوندیم چرخیدوگفت ازاین طرف هست ،بارها سر نماز ازمادرم پرسیده بودم خدا کجاست حالا می گفت خانه خدا حقیقت توجه به خدا از همان سه سالگی در وجودم نقش بست ،بارها در باره بهشت جهنم فرشته وشیطان سیوال کرده بودم ،از شیطان جن خیلی می ترسیدم چون قصه هایی که برامی گفتند جن وپری هم داشت ،مادرم می گفت اگر کار خوب بکنی خدا دوستت داره هیچوقت دروع نگو چون خدا از دروغگو بدش میاد وقتی سر سجاده نمازخوندیم بهم گفت :کار خوب یعنی این دیشب که برای بچه های یتیم همسایه غدا بردی کارخوب یک سئوال توذهنم بود ،می گفت اگر کار خوب بکنی میری به بهشت ،ازش-پرسیدم پس چرا؟کار خوب کردم نزفتم به بهشت ،زد زیر خنده بغلم کرد بوسه بار انم کردصدیقه اژه ای مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی
[ چهارشنبه 02/1/16 ] [ 6:45 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |