http://SheidayeEsfahani.ParsiBlog.com | ||
بیماریهای ان زمان ،مثل کچلی ،حسبه تب مالت ،سرخک ،ابله، سالکمردم انزمان مثل لمروز بهداشت محیط زیست وبهداشت فردی رامراعات نمی کردند انرروزهابرای جابجایی از گاری دستی وگاریگاری باری اسفاده می کردند ،توی کوچه خیابان گاهی با قطار شتروساربان مواجه می شدی ،زندگی مردم با برخی ازحیوانات مثلگاو ،قاطر ، اسب ،مرغ خروس ،گوسفند ،کبوتر چندتا هم بودندکه توی عروسی مراسم شاد میمون رقصانی می کردندغروبها دایه یک بادیه مسی برمیداشت به من می گفت بیا بریماز سکیته گاوی شیر بگیریم گاهی هنوز دست از دوشیدن شیرنکشیده بود ،شیر دآغ می ریخت توبادیه پول می گرفتانروزها با یک ریال خیلی چیزها می شد خرید ،یکزمانی را بیاد دادم دوتومن میدادیم گوشت تازه می خریدیمقصابها دم مغازه گوسفند می کشتند ، بوی نان داغ تازه ازبه مشام می رسید ، کاروانسرای قدیمی نزدیک خانه ما بودمن وبرادرم با دایه می رفتیم ،شترهایی را که بار آرده بودندپتماشا کنیم توی کروانسرا چندتا اطاق کوچک بود که دادهبودندهر وقت می رفتیم براشون غذا می بردیم،آنها دعامون می کردندخانمی که کور بود ،کارش کلوزه پاک کنی بود ،منم دوست داشتماینکار را بکنم چندبار این کارا کردم برایم جالب بودچطوری از وسط کلوزه پنبه به این سفیدی نرمی در میاددر محله ما خانمی بود که صبح می رفت کارخانه شببرمی گشت ،خانمی هم بود که دوک میریسید من دوست داشتمدسته چرخش را بتابانم بندگاه خدا هرکدام کاری انجام میدادندخانمی هم بود چندتا اطاق دور خونش بود بروسائیانی که برایدکتر خرید میان شهر بهشون جا میداد انها به اون پول نمی دادنبراش کشک قارا روعن بومی نان خشک نان نحلی می اوردندمن بادختر این خانم همسایه دوست بودم یو انباری داشتند پر ازسوغتهای محلی بود این خانم زحمت کش از صبح تاشب قالیمی بافت شش تا بچه داشت همشون درس خون بودند،انروزهوضعیت لباس پارچه مناسب نبود بسیاری از خانواده هااگر گوشهای ازلباسشون پاره می شد وصله می زدند واین عیب نبودهمین خانم با دوتا دختراشدیکدست لباس را سه نفری در وقتهایمتفاوت استفاده می کردن می گفتنمی تونه برای هردخترش وخودش لباس بخره جالب اینکه دختر این خانم استاد دانشگاه شدودختر دیگرش رشته مامایی فارغ تحصیل شدآنروزها مردم بیشتر صرفه جویی می کردند ،اسن خونوادبسیار فهمیده بودند ،عصرها یک مشت کشک وقارا برمی داشتند باهم می رفتیم روی پشتبام به تماشای عروب خورشید وگنبدهای فیروزه ای مساجد اطرافمانغروبها اسمان پر ازصدای کلاغ سیاه می شد ،بچه ها می گفتند کلاغهااز کار دارن برمی گردند صبحها می رفتند شبها برمی گشتنداطراف اصفهان پر از مزارع وباغ بود آب زاینده رود جاری وساری بود،پتوی زاینده رود درفصل گرم مردها وبچه ها شنا می کردندمادی های اصفهان هم اب داشتند خانم هاسرش ظرف ولباس می شستندفصل سرد کار سختی بود دستشون یخ می زدمن دوتا عمعه پدری داشتم که در هر کاری قربون صدقم می رفتندوقتی از مدرسه برمی گشتم تقاشی واملائ را که نمره بیست گرفته بودم میرفتند برام اسفند اتیش می کردتداما بیماریهای آنزمان دختر خانمی ده یازده ساله ابله گرفت مادرش می گفت اگر قدسی خانم پیاز داع درست نکرده بود ملک من کور نشده بود نمی مردیکی از دوتا بچه هم کچلی گرفتند بچه پسرهای محله رفتند موهاشون را ته زدندمن وبرادرم سالک گرفتم ،خیلی درد داشتیم بخصوص هنگام دارو گذاشتن روی زخم ،اینها که میگم اندکی از موقعیت انزمان است کوچه های گلی من یک جفت چکمه بلند پلاستکی سیاه می پوشیدم تازیر زانوم بود ، انزمانها باران برف بسیار نی بارید گاهی انقدر برف بود که جلوی راهمان را می بست پدرم با پاروبجان برفها می افتاد بچه ها می گفتند برف سوم که اومد بریم برف شیره بخوریم ادم برفی که رو شاخش بود انقدر توی حیاط مشغول برف پرانی می شدیم که صورت ودستمان گل می انداخت از سرما می دویدیم زیر کرسی تاگرم بشیم
صدیقه اژه ای مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی
[ شنبه 02/1/19 ] [ 3:17 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |