http://SheidayeEsfahani.ParsiBlog.com | ||
امروز در دفتر کار خیریه مواجه شدم با خادمه افتخاری حضرت بی بی زینب ،به من گفت :شما باور می کنید.چقدر زائران که میان زیارت حاجت روا میشن ، گفتم چرا ؟باور نکنم من خودم از کسانی هستم که این بانوی بزرگوار حاجت مادرم را روا کرده . است بعد از تولد من. مادرم از بلندوکوتاه کردن رسیدگی در می ماند به پیشنهاد خاله ام بزیارت بی بی زینب می روند دعا می کنندخاله ام می گفت : دیدیم بانویی چسبیده به ضریح اشک میریزه بی تابی میکنه علت را ازش پرسیدیم گفت همسرم رفته زن گرفته دیگه نمی خوام توروستا برگردم .خاله ام به او می گوید خواهر من بیمار شده بخوبی نمی توند از نوزادش مراقبت کند ،حاضری کمکش کنی ،اول قبول نمی کنه وقتی مادرمرا می بیند .نظرش عوض میشه البته کاملا موقعیت خانوادگی به او راشرح میدهند .چند ماهی می گذرد حال مادر ونوزاد روبراه خوب می شود ، دریکی از روزها همولایتی هاش را می بینه برای پسرش پیغام میفرسته پسرش با عصبانیتمیادخونه ی ما میگه من آمدم چاقو را توشکم خودم یامادرم بزنم بخاطر اینکه آبروی خانوادگی ما را برده مادرم با محبت وخوش زبانی اوراوآرام می کند وبه او می گوید مادر شما از فرزندمن مراقبت میکند من دارم کلفتی اورامی کنمنگاهی به اطاقش بکن همه چیز نو، هست . باحرف زدن باپسرش راضی می شود در خانه ما بماند . اما بحث ما حاجت دادن بی بی زینب خواهر بزرگوار امام رضا ع دختر باب الحوایج موسی ابن جعفر است ،بی بی زینب از امام زاده های مورد علاقه مردم اصفهان و.در دوران شاهمحل تفریح مردم بود ان روزها مثل امروز فراوانی وتنوع وجود نداشتمردم ناهارشون را برمی داشتند می بردن توحیات بی بی زینب می نشتتدبچه ها هم مشغول بازی می شدند قبل از وردو به صحن وراق د ر ورودی دهها مغازه اسباب فروشی بود،بچه ها دم هر مغازه از سرو کول هم بالا می رفتندراستش هر وقت می گفتندبریم زینبیه من بسیار خوشحال می شدم کیسه سفید پارچه ای برام درست کرده بودند پول توجیبی که پدرم بهم میداد تواون نگهداری می کردم هر روز پای سینی صبحانه یک ده شاهی زرد بودمن با پول توجیبی کشک وقارا می خریدم گاهی عصرها که از مدرسه بر می گشتم بستی می خریدم آنروزها بستی سنتی رایج بودآدامس خروس نشان باطعم نعنا را هم دوست داشتم زینبیه که می رفتیم عروسک می خریدم خانواده عروسکی من شامل پدر مادر وچتدین بچه بود بچه نو زاد هم داشتیمحمامش می کردم براش لباس می دوختم یک مطلب اینکه از کودکی مهارتخانه داری رفتار ونحوه ارتباط با بچه ها والدین را تمرین می کردمبرای عروسکها گاهی غذا درست می کردم یکبار با بچه های فامیل رفتیم کنار مادی چندتا بچه ماهی گرفتیم بردیم خونه شب شد ، سفره کوچک عروسکهاراپهن کردم عروسکها دور سفره منتظر بودن بهشون قول ماهی پلو داده بودمدوتاقاشق از توبشقابم پلوریختم برای عروسکها اما چشمتان روز بد نبیندباور کنید دلم برای اون دوتا بچه ماهی می سوزه گفتم که شبها مرتب برقمی رفت چراع لامپا که نفت سوز بود روشن کردیم ، یکی از بچه ماهی هارا گرفتم چسباندم به شیشه زود بر داشتم گذاشتم توبشقاب عروسکهابچه ماهی دومی را که چسباندم به شیشه که به اصلاح سرخ کنم شیشه لامپا پکید شیشه ها بخش شد ،تازه متوجه شدم چکار اشتباهی کردمصدیقه اژه ای مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی [ سه شنبه 02/2/5 ] [ 11:53 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |