http://SheidayeEsfahani.ParsiBlog.com | ||
دست غیبی.برجهان زد سازهاحکمت اندرکارحق بین رازهادیدموسی خویشتن را برترینماند...در حیرت منم داناتریندست حق امد برون از آستینگفت موسی حکمت حق راببینرو بسوی خضر با او همنشینحکمت ما را ببین خود را مبینراه طولانی بس پر پیچ وخمهرکه شد بی رهبری گردد دژمزان فرستادش سوی داناترینتا. ....ببیند....عالم والاتریدست حق باهرکه همراهی کنددر تمام لحظه... ها یاری کندحضرت رب گفت:موسی کلیمروبه پیش پیر دانای حکیمتاببینی هست ....داناتر ز.توتا بدانی هست ...برناتر ز.تورفت موسی .نزد پیر با خردتا که سّر کار .او را ..بنگردخضر دانا گفت .ای مردکریمطاقت چندان نداری ای کلیمعلم والاوصبوری لازم استعهدوپیمان شکوری لازم استگفت:موسی من بفرمان آمدمبرسر عهدم به پیمان آمدمپس قدم برداشت خصرباخردتا ببیند رازها ی نیک و بدشد سوارکشتی در آن نشستخضر آمد با تبر کشتی شکستگفت .موسی این چکارباطلی است .عقل توکو این چکار جاهلی است.خضرگفتا من نگفتم ای رفیقتو نداری .....طاقت کار ...دقیقتارسیدند در کنار ......ساحلیکرد کشتیبان برونشان از دریراه رفتند... تا رسیدند بر دهیمردمی بیعار.. وچاق و فربهیهیجکس رفتارخوش آنجا نداشتحرمت آنجا معنی ومعنا نداشتلیک باخضر راهی صحرا شدندتا ز ،نو ویرانه را بر پا کنندآب و گل آورد خضر با صفاتا به پا کردند ...از نو آن بناگفت موسی هست اینکاری عبساین بنا از پایه ویران ..بود بسمردمش بی حرمتی ها کرده اندکار ما را از چه اجری می نهندکارجایی کن که قدربرآن نهندهم برای کار مزد آن دهندخضرداناگفت ای موسی تورانیست طاقت بهر کار وماجراگر .نداری .تو تامل شو جدابی ..خبر هستی ز. سر ّماجرروهرو راهی تامل بایدتصبر وعلم هم تحمل بایدتدرپی هرکارسّری .هست درآنتو همی بینی نقصانش عیانراه من.. با راه توبس،شو جداتو شکستی عهدوپیمان رادوجابا تضرع گفت ....موسی کلیمتو ببخشا یم مرا ..مرد حکیمپس شدند در راهی ..... دگردر سرراهی بدیدند یک پسرآن جوان را کُشت خضر پیرمردهم دل موسی از او امد بدردگفت: آخر بهرچه کشتی جوانتو که نشناسی زچه کشتی توآندر حق او بس جفا کردی بسیبار.....دیگر هم خطا کردی بسیروز محش هست نفسش دادخواهتو فتادی در ته .........چاه گناهخضر دانا گفت: شو از من جداتونماندی برسر .....حرفت چرا؟راه خود گیر و برو در کار خودهر که دارد شیوه ای در کارخودحلم صبرت نیست تااینجابس استفهم این معنا برایت مشکل استگفت: بامن گو تو از ...اسرار آنتاشود این ..رمزها برمن عیانگفت : کشتی صاحبش بس زاربودمضطر و ..درماند... وبیمار بودحاکمی بُد ظالم و بس زورگومی گرفت کشتی سالم را ز. اوحکمتش این بود تا ویران کنمچاره این درد بی درمان کنمکار دوم.. بود هم خود حکمتیتا کنم من از برایش ...همتیپآ ی آن دیوار گنجی بُد عظیماز .....برای کودکانی بس یتیمتا بماتد گنج پنهان در امانتا بیابند کودکان تاب وتوانکار سوم کشتن آن جاهل استآن جوان غرق فساد غافل استمادر پیر و پدر در راه راستبیم ان بودش فریب آن خورندمهر او افتد چنان برجانشان رفته بر باد هوا ...... ایمانشانکار من کار خدا خواهی بُودبرسرم دست یدالهی بُودصدیقه اژه ایدیوان گلشن سحرمدیر وبلاگ شیدای اصفهانی
[ دوشنبه 102/9/13 ] [ 2:31 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |