http://SheidayeEsfahani.ParsiBlog.com | ||
متاع دل به هر بیگانه مفروش چنان سیلاب بر هر رود مخرش مده تاب وتوان خویش از کف نگه دار آن متاع وسخت می گوش ای دل به خطای خویش تو آگه باش در فقر وغنای خویش تو آگه باش یک لحظه مباش ای دل من غافل در عهد ووفای خویش تو آگه با یک داغ به دل دارم وصد راه به پیش عمری است که دل بریده ام از کم وبیش هرچند میان خلق وبا خلقم من زخم غم او نسشته بر این دل ریش دیشب دل من غریب و تنها بگریست در اوج حضور همچو دریا بگریست هرموج غمی ز،نو شکوهی نو داشت نام تو شنید ونا شکیبا بگریست صدیقه اژ ه ای دیوان گلشن سحر [ سه شنبه 96/7/11 ] [ 8:58 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
شبی بود وباران واشک سحر دلی بود نالان و اشک سحر غمی بود در سینه ی داغدار صفای بهاران و اشک سحر جامه احرام تا کردم ببر رخت بر بست از وجودم سیم زر چشم بگشودم چو اندر کاینات قطره حیران شدم بی پا و سر خطا در دیده و عقل است بسیار دل است این دل که دارد صد خریدار دل و عقل و زبان وچشم وهم گوش چه مشتاق اند وشیدا بهر دلدار محراب دعایم چو بود خال لب یار بی خال لبش زار شوم در غم دلدار لب بندم فانی شده در سر انالحق شاید بپذیرد ز،من آن بتگرعیار دریک شی پر ستاره پرواز کنید خود را ز،قیود نفس آزاد کنید تا عرش خدا روید با شوق حضور دل را به خدای خویش دمساز کنی صدیقه اژه ای دیوان گلشن سحر مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی [ سه شنبه 96/7/11 ] [ 6:4 صبح ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
هست ادب گوهر ذات وجود بی ادبان را زر و زیور چه سود شب وماه دریا پر از موج نور غریبانه گریم من از شوق وشور بیا ای دلاز کوی غم کن سفر مرا سوی دنیای دیگر ببر سحرگاه است وهنگام سرور است دلم سر شار از شوق حضور است میان ظلمت شب گرچه ماه زندانی است در این کویر عطش ذهن آب قربانی است زیان دارد نشستن با شررو ران تباهت می کند از جسم و از جان شفای دردهای ما نماز است وجود خلق لبریزنیاز است دردهجران کشم از شوق وصالت مویم با نسیم سحری غصه ی دل می گویم دریغ ودرد که عمرو زمانه در گذر است میان رنج وبلا بی بهانه در گذر است دارم شب قدر آرزویی یارب هرچند ندارم آبرویی یارب درد هجران کشم از شوق وصالت مویم با نسیم سحری غصه دل می گویم پیش روی توست گر تقدیر تو می کند رام خودش تدبیر تو در نیستان خیالم ثمری خوش دارم یا که شهد وشکری بر سر آتش دارم جهان تنگ است در چشم حسودان حسد دردی است هم بر جسم و برجانک بهار می رسد از راه رفتی در پاییز چه کرده ای به دل ما تو عشق شور انگیز صدیقه اژ ه ای دیوان گلشن سحر مدیر ویلاگ شیدای اصفهانی
[ سه شنبه 96/7/11 ] [ 5:40 صبح ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
یک قطره آب بود و بادریا شد گم گشت ز، خویش و در صدف پیدا شد یک قطره اشک ز،ابر احساس چکید بر گونه نسشت وبر گل یاس چکید ای اشک بیا ماه محرم آمد ای دل تو بنال سوز ماتم آمد یک قطره جدا ماند ز، آب دریا خورشید بتابید براو گشت فنا عالم همه ذره است خورشید حسین سر شار ز، مهر ونور امید حسین هر قطره ی شیر مادرم مهر تو بود بر جان ودلم عشق تو را می افزود صدیقه اژه ای کتاب راز ،نی مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی
[ دوشنبه 96/7/10 ] [ 12:18 صبح ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
باتار دلم نواختم عشق تو را بادیده جان گداختم عشق تو را باهربدونیک زندگی کردم من باداغ عمت شناختم عشق تو را بیایید باهم بسازیم دنیای خویش هم امروز فردا وعقبای خویش بشو ییم آینه ی دل ز، غم پر از نور سازیم شبهای خویش به سوی آسمانها می رود دل به اوج کهکشانها می رود دل نمی ماند دگر پابند این خاک رود از بی نشانها سر زند دل به پیشانی دل نامت نوشتند همی بر سینه پیغامت نوشتند به کنج دل عم و سوزی نهادند گلم را با عم عشقت سرشتند اثر صدیقه اژ ه کتاب راز ، نی مدیر وبلگ شیدای اصفهانی
[ یکشنبه 96/7/9 ] [ 10:51 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
صفا دارد دل بی کینه ی من دمادم ناله دارد سینه ی من بدستم جام باده شور در سر درخشان کرده او آیینه ی من بیا ایدل نوای تازه سر کن من ومارا تو بگذار و گذر کن نمی ماند کسی در عالم خاک ازین ما ومنی بگذر هذر کن تادردل خود وفااحسان داری از بخل حسد جدا،تو ایمان داری نومید مشو ز،درگه خالق خویش هر آنچه که داری همه از آن داری صدیقه اژه ای کتاب راز ،نی مدیر وبلگ شیدای اصفهانی [ یکشنبه 96/7/9 ] [ 10:19 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
بیا ایدل که دنیایی بسازیم مبادا خویشتن را ما ببازیم بود دنیا بساطش بهر بازی اگر آکه شوی ما سر فرازیم بیا ای دل نوای تازه سر کن ز،سوز خود همه عالم خبر کن بخون خویش غلطانی دمادم هوای غیر او از سر بدر کن صدیقه اژ ه ای کتاب راز نی مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی
[ یکشنبه 96/7/9 ] [ 9:56 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
پاییز عمر می رسد اما بهاریم برباغ دشت گلشن وصحرا قناریم آوازه ام رسیده بعالم چنان هزار بنگر به نغمه های ترم بی قراریم ای صبح پر فروغ تو شور ترانه ای از بهر جان عاشق شیدا بهانه ای با من بمان تو روح بهاری پر از نشاط ای روز نو تو رایحه ی عاشقانه ای صدیقه اژه ای کتاب راز ،نی مدیر وبلگ شیدای اصفهانی
[ یکشنبه 96/7/9 ] [ 12:0 صبح ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
عطش نشسته به لبهای کودکان حرم ز،خیمه های حرم ضجه های یاسقاست صدای چک چک شمشیر ونیزه های بلا قیامتی است در این دشت محشر کبری است شهید گشته چه یاران با وفای حسین ز،خرد وپیر وجوان غرق ماتم عظماست حسین قلب دوعالم عزیزجان رسول به روز واقعه زخمی ویکه وتنهاست وزینب آن گل گلزار ونور چشم علی کنون ز،رنج و تعب بیقراردر صحراست چه ها کشیده ازاین صحنه غم انگیز کنون که شام غریبی زینب کبراست تو در کجای دل بیقرار شیدایی بمیر زین غم جانسوز روز عاشوراست دیوان صهبای عشق مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی
[ چهارشنبه 96/7/5 ] [ 8:27 صبح ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
فضا،فضای حسین وعلی ویا زهراست به روز واقعه گویی دوباره عاشوراست صدای طبل ودهل پایکوبی اسبان بکوچه کوچه روانروبه سوی کرببلاست شب است تیره وتاریک وراه طولانی طلوع فجر رهایی مگر بدست بلاست بسوی مکه روان کاروان سرخ حسین چه کاروان همه سرشار عشق ونور خداست به دوش پرچم آزادگی زعزو شرف حسین رهبر آزادگان به سوی مناست وکاروان همه سرشار عطروبوی یاس بگرد شمع حسین در مسیر ره غوغاست برون زمکه شدندوبه سوی کرببلا ز،قلب عرش و زمین ناله های وا ویلاست قدم نهاده به میدان عرصه توحید چه وادیی که درآن عرش وکهکشان پیداست دیوان صهبای عشق مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی
[ چهارشنبه 96/7/5 ] [ 8:14 صبح ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |