سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://SheidayeEsfahani.ParsiBlog.com
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

باید ز،  دل بینا شوی      هم واله وشیدا شوی       تابگذری از مرز جان 

پر ،واکنی تاکهکشان      از تو نماند یک نشان        مانا وجاویدان شوی 

ازخویشتن گر بگذری      دل را به جانان بسپری        بند، تعلق، بگسلی 

بیگانه وتنها شوی           از سوز غم رسوا شوی       داغ جگر اشک بصر 

ریزیز،چشمان دم بدم      چون گوهر یکتا شوی       

ای زخم غم تار رباب       گردیده حالم بس خراب     از سوزغم گشتم مذاب 

رو از من دلخون  متاب     جسم من از ملک وملک     پاشی بزخمم تو نمک

من میروم پر، میکشم      تا کهکشانهای محال          بیرون شوم ازقیل وقال 

تاگم کنم نام ونشان       دل گشته چون آتشفشان      فانی شوم از قید جان 

از تونمی خواهم امان      من فانی وبیخود شدم       در این جهان وآن جهان 

در توبجویم خویش را       بی تو نیابم من توان        ای عشق من با من بمان 

نه نام خواهم نه نشان       تنها خودت با من بمان

صدیقه اژه ای 

                            مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی 

 


[ چهارشنبه 99/8/28 ] [ 4:58 عصر ] [ صدیقه اژه ای ] [ نظرات () ]

بیاد بیاور روزی را که هرچه در دنیا جمع کرده ای باید بگذاری وبروی ،بیاد بیاور روزی که دستت از دنیا کوتاه می شود، تمام روابطی که دوستانه عاشقانه، داشته ای قطع شده است ،بیاد بیاور روزی را که بهترین ونزدیکترین دوستان وخانواده ات تورا در زیر خراورها خاک دفن می کنند ومی روند ،نه تاج گلهایشان نه شیون وگریه هایشان برای شما کاری نمی تواند انجام بدهد بیاد بیاور زمانی که پولهای باد آورده از راه حرام اختلاس وکلاهبرداری را در لجن زاری از نکبت برای خود تلمبار کرده ای ورثه تو باهم ان را تقسیم می کنند بیاد بیاور روزهایی را که در پیش رو داری ،روزی که یک قطره آب ولقمه غدای دنیا را نمی توانی استفاده کنی ،بیاد بیاور روزی که هرچه فریاد بزنی که من برایتان اموال جمع کردم بدادام برسید کسی صدایت را نمی شنود 

هرچند جمعیت بزرگی تو را تا خوابگاه ابدیت همراهی کنند 

بیاد بیاور روزهایی را که صدای اذان ودعوت خدا را شنیدی وبه آن اعتنایی نکردی ،وشاید بی تفاوت انگار کا نمی شنیدی ،حالا باید جواب گو باشی 

با خدا وقرآن دعا ارتباط چندانی نداشتی  ،به کسانی که ایمان راسخ داشتند می خندیدی ،بیاد بیاور آنروز چه دست آویزی داری چه خواهی کرد 

بیاد بیاورظلمی که بزیر دستان خود کردی حق آنان را ادا نکردی 

تحقیر وتهدیدشان کردی وگمان کردی که عمر نوح خواهی داشت 

وشاید عمر خضر ،بیاد بیاور چه ابروهایی را که بردی چه خیانتهایی که کردی به خانواده ودوستان نزدیکانت ودینت ووطنت بیاد بیاور به خود وکارهایت نگاه کن اصلا تو کیستی ؟چه می کنی ؟چه می خواهی؟

گمان کردی بادروغ نیرنگ می توانی سرخدا ومومنان کلاه بگذاری وای بر تو 

وای برتو  از فرصت باقی مانده استفاده کن 

خود را از قید وبندهای نفسانی نجات بده برگر برگرد 

 

به سوی نیکی ها خیر ها

صدیقه اژه ای 

 

مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی


[ دوشنبه 99/8/12 ] [ 12:1 عصر ] [ صدیقه اژه ای ] [ نظرات () ]

ای زندانی خاک چه ارام خفته ای ،گویی که نه شب را می شناسی نه روز را نه گرما ونه سرما را نه اختران را می بینی ونه خورشید فروزان رانه گلی را میبینی ونه بوی عطرش را می شنوی برسرگورت درختی کاشته اند که اوسرزنده است هوارا استنشاق می کند از آب و خاک نور خورشید بهره مند است تو خفته ای ودرخت ایستاده است ، تو در خاک تجزیه شده ای دزخت شاخ وبر تازه داده وخوشه های شکوفه بر آن جوانه زده است ،تو آرام خفته ای در غربت سکوت به سر می بری این سرنوشت همه انسانهاست ،خوشا بر احوالت اگر با خود توشه ای برده ای دلت شاد باد ،دنیا برای تو پایان یافت اما در سرای دیگر آغازی دوباره را به تماشا نشسته ای بهاری که خودبا مهر ورزی ومحبت خیر خواهی حسن خلق عبادت طاعت پروردگار خویش برای خود رقم زده ای از شرک نفاق وکفر دوری جسته ای وای برتو اگر غیر ازین باشد چه بلایی سرخود آورده ای اخرت ابدی را بدنیای فانی معاوضه وفروخته ای بد بختی ازین بدتر نیست .

ومن برای تو ای خفته در خاک دعا میکنم نمیدانم از خدای بزرگ طلب غفران رحمت آرامش ابدی را خواستارم 

صدیقه اژه ای 

مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی  


[ دوشنبه 99/8/12 ] [ 9:48 صبح ] [ صدیقه اژه ای ] [ نظرات () ]

برایم حرفهایی از بهشت داشت ،  من سرتاپا گوش شده بودم ، به چهره  معصوم وپاک او نگاه می کردم ، رنگ چهره اش مهتابی شده بود ،ارتعاشات قلبش را بخوبی احساس می کردم ،نمیدانستم علت چیست ؟ از اوپرسیدم 

چگونه می توانیم به بهشت برویم ،اوگفت با دوبال( تقوی وعمل صالح )

من چیزی سر در نیاوردم ،چگونه ؟دوباره سئوال کردم ،جواب داد با خوب بودن وکارخوب انجام دادن ایمان به خدا داشتن واز گناه دوری جستن.دوباره سئوال کردم ،در باره مردن پرسیدم ؟وگفتم مادر من از مردن می ترسم ،نمی خواهم بمیرم اولبخندی زد وگفت :دخترم ما نیامده ایم که برای همیشه در این جهان بمانیم دوباره پرسیدم ؟پس برای چه آمده ایم گفت:آمده ایم تا شناخت ومعرفت پیدا کنیم ،آمده ایم تا آزادانه راه رشد وکمال را پیدا کنیم لبخندی زد موهایم را نوازش کرد وگفت :دنیا برای ما کوچک است ،ما تعلق به جای بزرگتری داریم ،اینجا باید بفهمی یاد بگیری ودرست عمل کنی ،گفتم اینجا آمده ایم بال در بیاوریم مادرم ازته دل خندید مرا در آغوش گرفت وبوسید وگفت وای چه خوب فهمیدی درست است من هم خندیدم از حرفی که زده بودم

دوباره پرسیدم؟از بهشت وجهنم ،گفت:بهشت جای خوبان صالحان راستگویان است وجهنم جای دروغگویان بدکاران گناهکاران ،گفتم:می شود بهشت را نشانم بدهی چگونه می توانیم به انجا برویم ،مادرم مکثی کرد وگفت بعد از این که عمرمان در این دنیا بپایان رسید ،اگر اعمالمان خوب باشد به بهشت می رویم 

ومن همیشه روی این فکر می کردم با این فکر بزرگ شدم بهشت در رفتار کردار گفتار ماست وجزای اعمال نیک ما بهشت جاودانه ابدیت است همیشه روی این فکر می کنم دنیا محل ماندن نیست ،باید معنا ومفهوم دنیا وخودم که از کجا آمده ام به کجا خواهم رفت را خوب درک کنم 

صدیقه اژه ای               مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی 



[ دوشنبه 99/8/12 ] [ 9:33 صبح ] [ صدیقه اژه ای ] [ نظرات () ]

فصلها تابلوی نقاشی زیبای خداست 

 

قدر روزها ولحظات باهم بودن را بدانیم

 

صدیقه اژه ای 

 

مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی 


[ پنج شنبه 99/8/1 ] [ 1:24 عصر ] [ صدیقه اژه ای ] [ نظرات () ]

فصلها تابلوی نقاشی زیبای خداست 

 

روزهادر گذرند قدر لحظات باهم بودن را بدانیم 

 

هیچکس قادر نیست ،که بداند فردا لحظه ی بعد 

چه رو خواهد داد زیباییهای را به جای دیدن بنیوشید 

یادمان باشد بهترین لحظه همین لحظه ی اکنون باشد 

صدیقه اژه ای    مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی 


[ پنج شنبه 99/8/1 ] [ 8:34 صبح ] [ صدیقه اژه ای ] [ نظرات () ]

چون لاله ی صحرا دلم داغ تو دارد،جان تو 

می سوزد ای ابرکرم  ،این تشنه ی باران تو 

در باغ عشق وآرزو ، بازم جنون گل می کند 

بگذار تا با شعر  خود پرگل کنم   دامان تو  

درپرده ی

لبخند خود چون  غنچه  ها خونین دلم 

ای چهر شادی آفرین ،آه ازغم پنهان تو

باهر شرارآن نظر شمعم سراپا شعله ام 

سرمست

واز خود بی خبر ،درویشم ومهمان ، تو 

در محفلت ای نازنین ،آشفته و دیوانه ام 

تا عقل می گیرد ز، من گیرایی چشمان ،تو 

صدیقه اژه ای 

در کتاب شعر در خاندان صدر 

 

مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی 


[ سه شنبه 99/7/29 ] [ 11:3 عصر ] [ صدیقه اژه ای ] [ نظرات () ]
<< مطالب جدیدتر           

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 192
بازدید دیروز: 298
کل بازدیدها: 1181049
دانلود فایل با لینک مستقیم