سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://SheidayeEsfahani.ParsiBlog.com
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

وقتی هشت سالم بود این داستان را نوشتم   البته از موضوعی الهام گرفتم   

حاکمی دلقکی داشت اون راخیلی دوست میداشت همیشه این دلقک درکنار اوبود بخصوص در دیدارها ومیهمانیها با اوتفنن میکرد برای خنداند

میهمانها میگفت برو در فلان ظرف قیمتی فلان میوه نوبرا بیار پوست بکن تعارف کن وخودت پوسته را بخور وبعد میزد زیر خنده تا میهمانها بخندند

یکبار میگفت بیا جلو توی با دوانگشت میزدتوی صورت اون وقاه قاه میخندید دلقک هم باید بخنده وگرنه یک سیلی محکم میخورد اما دلقک

یک گربه داشت که این گربه را خیلی دوست میداشت اما هررفتاری که ارباب با اون میکرد اونهم با گربه همین کارا تکرار میکرد وقاه قاه

میخندید یکبار که حاکم از شکار اومده بودخیلی خسته بودچند تا هم میهمان داشت دلقک را برای پذیرایی صدا زد

آنروز دلقک حالش خوب نبود وقتی سینی چای را جلوی مهمانها گرفت سرش گیج رفت سینی چای یرگش تودل یکی از مهمونها حاکم دلقک

را با چوب کتک فراوان زد دلقک کتک خورده نالان رفت توی اتاقش که گربه کنار خوابیده بود دلقک چوبدستی را برداشت در اتاق را بست بجان

گربه افتاد گربه که به خشم آمده بود با چنگال تیزخودش چشم دلقک را پاره کرد چشم اون اومد بیرون زدوخورد ادامه داشت تا یکی از

خدمتکارا اومد تو دلقک نعره زنان به طرف  حاکم رفت چوبدستی اون را برداشت محکم به سرو کله اونزد تا پیشانی حاکم را شکست

حاکم گفت دلقک را به چار میخ بکشید دلقک گفت من یک خواسته دارم گربه را هم به چار میخ بکشید اما گربه که وحشی تر شده بود وارد

اتاق حاکم شد وچشم اورا هم کور کرد 

       اسم این داستان     گذاشتم حاکم دلقک وگربه

 

                                                                            مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی


[ جمعه 90/10/23 ] [ 10:1 صبح ] [ صدیقه اژه ای ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 962
بازدید دیروز: 53
کل بازدیدها: 1187388
دانلود فایل با لینک مستقیم