سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://SheidayeEsfahani.ParsiBlog.com
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

بعد از ظهر گرم تابستان بود شاید نزدیک ساعت سه لباسهاشو پوشید دفتر وکیفش برداشت آرام از خانه خارج شد چند قدمی که رفت احساس کرد داره میره به طرف کوره آتش به اطراف نگاهی انداخت هیچ عابری در کوچه نبود حتی پرنده ای پرنمیزد گلهای کنار خیابان از تشنگی سرخم کرده بودنداو با خودش حرف میزد من یک دختر تنها توی این خیابون عریض طویل بازم به اطراف نگاه کردخبری از عابری نبود آنقدر سکوت بود که صدای تالاپ تولوپ قلبش را می شند مسیر او به یک خیابان بزرگ پر تردد ختم میشد تا دانشگاه هنوزفاصله داشت نا گهان از آن طرف خیابان جوانک خل وضعی با یک دوچرخه فکسنی دادزد وایسا ببینم دختر از ترس کیفش از دستش افتاد دولا شد برداره که چشمش به یک پروانه بزرگ زیبا افتاد یک بال اون چسبیده بود به قیرهای لابلای اسفالتها پروانه تلاش میکردخودش را نجات بده اما چگونه دختر فراموش کرد جوان چل وخل داره با دوچرخه میادبه طرف اوبه آرامی ودقت بال پروانه را از لای قیرداغ بیرون کشید احساس کرد باید باکمی آب خنکش کند چشمش به گودال شیر آب کنار خیابان افتاد دوید بال پروانه را با آن خنک کرد بعد اون را روی دستش گذاشت وشروع کرد بدویدن پروانه در اثر دویدن دختر در جریان باد قرار گرفت هنوز چند قدمی به خیابان بزرگ مانده بود که پروانه زیبا بالهایش را گشود وبه سوی آسمان آبی پرواز کرد دختر جوان از دیدن این صحنه باشکوه چشمانش پر از اشک شد کیفش را در آغوشش فشرد واشک شادی توچشماش حلقه زد اون دختر هرگز آن لحظه رافراموش نخواهد کرد آخه اون فرشته نجات پروانه بود

 

اثر صدیقه اژ ه ای       حق اثر برنویسنده محفوظ است مگر با ذکر نام

                                                       مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی


[ شنبه 90/11/29 ] [ 10:20 عصر ] [ صدیقه اژه ای ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 717
بازدید دیروز: 53
کل بازدیدها: 1187143
دانلود فایل با لینک مستقیم