http://SheidayeEsfahani.ParsiBlog.com | ||
خدا را شکر می کنم به خاطر این زمان .به خاطر هم چیز امروز روستاه آباد شده پبرق واب وگاز حتی اینترنت بهداشت درمانگاه امکانات مورد نیاز را دارند به خصوص بوم گردی که پدیده ای بسیار جالب وارزشمند است یک نکته به بدخواهان نظام وبر عندازان پوشالی این مردم از گوشت پوست استخوان عاشق نطام هستند به خاطر علقه ومودتی که باورهای خود دارند فرزندانتربیت شده مکتب خمینی ومکتبدسر دار سلیمانی هستند امرز هم که گامهای بلندی در تمام عرصه هابرداشته وخدا را هزاران بار شکر دوران سیاه وسرد پهلوی برای همیشه ریشه کن شد چشم دل باز کنید مردم امروز بابیست سال پیش از نظر رشد وآگاهی بصیرت بسیارمتفاوت هستنداین نظام جانفدا دارد زهی خیال باطلهدف دارد راهکار دارد رهبر حکیم وفرزانه داردهمان زمان بود که تمیم گرفتم انجمن مددکاریتاسیس کنم و اینکار را هم انجام دادم ،
صدیقه اژه ای مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی [ یکشنبه 02/2/3 ] [ 9:12 صبح ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
سلام به اهالی روستای براونبچهره های نجیبی که اهل غیرت بوداهالی تیمیارت رودشت ومولنجانبدستجا وبهاران چه گرد غربت بودچه تلخکامی رنجی چه عضه واندوهنبود آبی وبرقی ورنج وزحمت بودنبود دکتر ودارو وراه اسفالتهکنار شهر بزرگی که شهرصنعت بودسه چهار کیلومتر فاصله تاشهرکه زخم ودردوبلا بودهم مصیبت بودبه رنج ودرد گرفتارنه سواد وکلاسکه بیست وهفت قریه هم تهی ز، مکنت بودچه گویمی من از این مردمان پاک سرشتکه خوی خصلتشان مردی و مروت بودبه چهره ها غم واندوه دیده ها روشنگذشت وپاکی ایًثار هم قناعت بودمناطقی که در آن بود کوچه های گلیولی به بوم وبرش گرمی محبت بود
به انقلاب خمینی تمام جان برکفمیان رنج وبلا هم دعای وحدت بودچه امتی همه در وحدت وفداکاریبرای رهبرشان هم دعای عزت بودقسم به خون شهیدان ولاله پر ،پرتو گویی در دلشان نحشر وقیامت بوددلم گرفته از این غم بگریه می گویمکه شعر من ز،دل داغدار امت بود
تعدادی از ابیات هذف نمودم دردیوان گلشن سحرشعرکامل موجود استصدیقه اژه ای مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی
[ یکشنبه 02/2/3 ] [ 8:57 صبح ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
سالها تلاش پشتکار همت بیاری دوستان همکاران خوبان ،همان اتفاقی که که در گوشه کنار سرزمینمان همه شاهد آن هستیم سراغ مجموعه پویا وفعال ماهم آمد ،همیشه وهمه جا هستند .کسانی که سد ومانع رشد تعالی محله کشور می شوند ببخشید نمی خواهم بزرگنمایی یا سیاه نمایی کنم .عدهای که کار بلد نیستند اما حسود هستند نمی توانند موفقیت راببینند وتحمل کنند .واین را بندگان خدا در دل دارند تازمانی که زمینه بروز آن در دل وجانشان بیدار بشودما با همکاری هیات امنائ وامام جماعت موانع را از پیش رو برداشتیم مکان بلاواستفاده ای توسط خیر ی برای دفتر کارجدیدآماده کردند از ابتدادر کتابخانه کانون فرهنگی بودیم . روزهای زوج خواهران وروزهای فرد پسراناز آن استفاده می کردند. مدت چهار سال هم من مسئول دفتر یکی از نمایندگان بودم از آن زمان با مشکلات عدیده مردم شهرم آشنا شدم .در این مدت با تمام توان در راستای رفع مشکلات تلاش کردیم دیدار با مناطق محروم روستاها حاشیه شهر وصغیت فرهنگی اجتماعی را از نزدیک مشاهده کردم در اینجا باید بگویم واقعا مردم خوبی داریم .بندگان خدا آب نداشتند درتلاش بودتد .از مناطقی که بازدید می کردیم آن منطقه که مردمش باهم بودند وتلاش می کردند برای ابادانی محل زندگی واشتغال موفق بودندانروزها مردم فاقد درمانگاه ومدرسه امکانات بودند مدرسه ای بودکه حیات نداشت پنجره کلاسها بسوی قبرستانی که مرده دفن می کردندباز می شد.یکی از معلمان گفت هر بلر مرده می آورندبچه ها می ریزند بهم آب وبرق از مشکلات دیگر بودمی گفتند .دبرای وضع حمل بانوان مشکل دارند.نا گفته نماند . تا انجا که می شد نماینده محترم برای رفع مشکل مردمکوشا بود در این مورد شعری را در انزمان سروده ودر دیوان گلشنسحر منتشر شده تقدیم می نمایم،
صدیقه اژه ای مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی
[ یکشنبه 02/2/3 ] [ 8:39 صبح ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
دوران کودکی ونوجوانی با قصه ها غصه ها غمها وشادی هاسپری شددوران تحصیل کسب مهارت هم بسرعت گذشت . به خانه بخت رفتم به امور خانه داری پرورش تربیت فرزتدان مشغول ومشعوف شدم همراه با بزرگتر شدن آنان خود نیز مشغول تحصیل شدم ،فعالیتهای فرهنگی اجتماعی را از سی سالگی بطور مستمر آغاز کردم ،پشتکار واراده ونیرویی ازدرون مشوق من بود فعالیتهای اجتماعی قرآنی فرهنگی در چهار محل متفاوت برگزار می شد در خانه شخصی یکی از فامیل وبعد مسجد بالای شهر ومسجد متطقه محرومدر هر دو مسجدی که من انتخاب کردم برای فعالیتهای در گیری سیاسی شده بود ،گروه پیرو( امام وآقای منتظری )آنزمان در کانون رابسته بودند ،باورود ما باز شد .کانون وکتابخانه با آب وگل یکی شده بود توسط همیارانم که دانشجو بودند وداوطلب باز سازی کردیم برای کتابها از نو شناسنامه درست کردیم ثبت نام مادران وبزرگسالان ودر تابستان بچه های محل را شروع کردیم .سال اول پنجاه نفر وسالی بود که چهارصد نفر ثبت نام تابستانه داشتیم گاهی از اول صبح تا مغرب من در مسجد وقت می گذاشتم سالن امفی تاتر نیمه کاره بود ولی مامعتل امکانات نماندیم،وقتی مارفتیم درها رابروی مردم به بانوان دختران باز کردیم کار رونق گرفت روزانه مراجعین مسجد زیاد شدند.ابتدای کار ما را می ترساندند همین مومنیین به ظاهر مسلمان می گفتند، تو این محله اگر کلاس موسیقی بگذارید بچه هاشون را میارن برای قرآن نمیان کلاسهای مسجد متنوع بود وبرای گروه-سنین متفاوت برنامه داشتیم باور کنید اگربگویم هیچ پولی در کار نبود مربیان ومن داوطلب شده بودیم وهدف همه ما لله برای خدا بود .من مربی مفاهیم بودم .وتمام سعی من روی درک فهم ساده آیات بود ،اموزش صنایع دستی، گلدوزی، مکرومه بافی ، خیاطی .ملیله دوزی،گلیم بافی ، نقاشی .خط .ابرنگ .روخوانی .تجوید وصوت ،احکام ، اخلاق ، برگزاری مراسم ملی مذهبیتاتر .انتشار نشریه محلی نشریه دیواری گروه سرود .بر گزاری نمایشگاه و،،بود تا جایی که روحانی مسجد بالای منبر گفت :خانم ها هر کاری را اراده کنند .بخوبی انجام می دهند . در کلاس مفاهیمبانوی تازه مسلمان شد آلمانی بود برای مکرومه بافی ثبت نام کرد،من اورا تشویق به کلاس مفاهیم روخوانی کردم ،او اکراه داشتروزها توباشگاه اورامیدیدم تشویقش می کردمبیاد کلاس تا یکی از روزها کفت: من دیگر نه مسیحی ، نه مسلمانعلت را جویا شدم ،گفت رفتم پیش خانمی قرآن یاد بگیرم تادید دستممانیکو داره با تندی گفت دست به قرآن نزن او بامن تندی کرد ناراحتم کردمن به اوگفتم توبیا تو کلاس مسجد با همین مانیکو بهرحال قبول کردبچه کوچکی داشت با کالسکه می آورد من از الفبای مفاهیم که خود شناسی است بااوکار کردم اوسئولاتی داشت پاسخش را می گرفتروزهای گرم تابستان قبل از اینکه من بکانون بروم با کالسکه پشت در کانونمسجد ایستاده بود او فارسی را از کلاسهای نهضت سواد آموزی یاد گرفته بوددر مورد بچه های دبستان راهنمایی از خوب گوش دادن خوب دیدن توجه تمرکز تمرین ممارست داشتیم .گروه حفظ سوره های کوچک با معتای ایه حفظ می کردند .دانش آموزی را اورده بودند که بنده خدا فلج بود ، بقدری این بچه باهوش بود وعلاقه فراوان بیاد گیری مفاهیم داشت یکروز مادرش اورا برده بود مهمانی بقدری بی تابی کرده بود که اورا اوردند کلاس .این دخترخانم نبود بچه های دیگر همین علاقه را داشتتداز تاثیر کلاس روی بچه اینکه یکیشون می گفت خانم امدم بیام کلاس دختر وپسری با هم شوخی می کردند وسیگار می کشیدندمن گفتم( اعوذ بالله من شیطان رجیم)از طرفی که آنها می رفتند آمدم اینطرف کوچه، که شیطون گولم نزنه کلی ختدم گرفته بودیکی دیگر از بچه ها می گفت خانم بابام به مامانم کفت به فلانی دروغی اینا را بگو خانم من ناراحت شدم به بابام گفتم (ویل للمکذبین ) بابانفهمیدفکرکرد مسخرش کردم دتبالم گذاشت مامانم گفت ای بابا داره آیه قرآن را می گه وای بدروغگویان ،یکروز بچه ها را بردیم پارک یکی از بچه آمد گفت خانمبوی عطر نسیم بهشت میاد ،اینها را من بیست سال پیش تجربه عینی از درست وخوب با قرآن کار کردن را دیدم ،یکروز سر کلاس بودم دیدم پشت در کلاسدختر بچه ای ایستاده صداش زدم گفت نمیام تو کلاس علت را پرسیدم گفت مامانم گفته بروتو پارک بازی کن نری مسجد اگر بفهمدتنبیهم گفتم خوب چرا ؟امدی پشت در گفت بخاطر اینکه چیزهایی که به بچه ها یاد میدید منم یاد بگیرم خانم خیلی دوست دارم ولی مامانم مخالف هست بابام که از صبح که میره نصف شب میاد خونه خانم میشه به بابام زنگ بزنید آنروزها موبایل نبود ،بلی عزیزان بچه ها ی هر زمان خوب هستند خمیر شکل نگرفته ا ند این رفتار والدین محیط بزرگسالان هست که روی آنها تاثیر منفی یا مثبت می گذاردصدیقه اژه ای مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی [ شنبه 02/2/2 ] [ 11:54 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
(دیدید هنوز عشق لشکر دارد دیدید که این قافله رهبر دارد )
دیدید که ملت بزرگ ایران در زیر لوای عشق سرور داردصدیقه اژه ای مدیر وبلاگ شیدای اصفهانینماز عید فطر 402 [ شنبه 02/2/2 ] [ 9:47 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
عجب بشکوه وفری جاودانه نماز فطر ،وحدت عاشقانهخدایا شکر گویم صد هزاران قنوتش پر ز، سوز عارفانهخدایا !این عنایت از توباشد شکوهی در شکوهی بیکرانهصدیقه اژه ای مدیر وبلاگ شیدای اصفهانیفطر 402 [ شنبه 02/2/2 ] [ 9:40 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
این قطعه رابیاد برادر جانبازم سرودم الهی هیچکس داغ برادر نبیند آنهم برادری که برایش مادر ی کرده باشد،برادر عزیزتر ازجانم که بعد از فوت مادر تمام حواسم پیش او بود .اخر اونیاز .به محبت مادر داشت، من تکیه گاهی برایش بودم ، بنده سه چهار سالگی به بعد در مسیری قرار داشتم که در تقدیر نهائم شاید رقم خورده بود، باهم بزرگ شدیم . او مشعول به تحصیل بود من بخانه بخت رفتم بعد رفت سربازی با فرمان امام از سرباز خانه فرار کرد،رفت قم از مراقبین امام بود بعد هم عازم لبنان شد چندین ماه طول کشید ،بعدهم عازم کردستان شد پایش آسیب جدی دید مسئولیت بنیادجانبازان مدیریت بیمارستان ومتخصص بیهوشی بود او عاشق امام حزب الله جانبازان بود ازدواج کرد از نظر خدمت رسانی اخلاق رفتار زبانزد خاص وعام بودخدایش رحمت کنداوبدونه هیچ چشمداشتی خودش راوقف رسیدگی به بیماران معلولین جانبازان کرده بود، مجاهدانه ازاین عالم پرکشید ومرا .داغدار خویش کردنام قطعه عقاب تیز پروازنمیدانم چه شد که در آتش صاعقه سوختیتویی که شهپر بالهایت دلها را به ترنم وبهار محبت رابه ارمغان می آورد،تویی که زمستانهای سرد باوجودت گلزاریپرشکوه می شد چه شد عقاب تیز پروازمکه در آتش سوختی به کجا پر کشیدیچه سخت است تورا ندیدن،سنگینی .غمت رابا تمام وجود م احساس می کنم .دیگر یارای سخن گفتن ندارم .برپوچی این دنیا می نگرمدنیایی که هنوز نیامده باید آن را رها کنیوهنوز دل نبسته باید از آن بگسلی دنیایی که شب وروزشبسیارکوتاه است ،بی وفایی بی تفاوتی در آن نمی ارزدوچه زشت وکج اندیشی. در این مدت کوتاه راستیجای تاسف دلرد وجای حسرتصدیقه اژه ای مدیر وبلاگ شیدای اصفهانید
دیوان گلشن سحر
[ چهارشنبه 02/1/30 ] [ 9:38 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
ای ستاره شامگاهی که همچون قطعه الماس درشت بر سینه پهناور آسمانمی درخشی. بر بلندای افق باشکوهمندی جهان را نظاره می کنی ،هر شامگاهمرا بسوی خود فرا می خوانی ،تا نظاره ات کنم ودر ژرفای خیال فرو روم ،خوب بیاد دارم .در کودکیدتوستاره ی ارزوهای من بودی وهرشامگاه کناریگوشه وکناری می جستم وباتو از آرزوهای .خویش سخن می گفتم.ای ستاره شامگاهی بیاد دارم آن غروب گرم تابستان که دل کوچکم پر از اندوهبود. در کنار گلسرخی نشستم وبا تو از دردها وتنهایی ها وبی همزبانی ها ی خویش گفتم. با تو از مرگ مادرم وجدایی وفراق او گفتم وتو چه خوب به خرفهایم گوش فرا دادی انقدر با توحرف زدم تا همانجا بخواب عمیقی رفتمهنگامی که چشم گشودم نسیم خنکی می وزید وصدای خروسی از دور دستهابگو ش می رسید به آسمان نگریستم بدنبال تو گشتم اسمان پر از ستاره بوداما تو نبودی . از کلسرخ سراغت را گرفتم پاسخ داد ،او برای دردهای تو قطرهاشکی بارید وناپدید شدصدیقه اژه ای مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی 1364 [ چهارشنبه 02/1/30 ] [ 3:27 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
مادر زیباترین نهالی که در وجودم کاشتی نهال محبت بود .میدانی امروز این نهال چقدر رشد کرده وبزرگ شده استانروز که تو اسمانی شدی عروج کردی . قلب کوچکم دنبال تومی گشت همه جا از همه سئوال می کرد شاید ،اما جوابی نمی شنید . با اشک چشم آن نهال را ابیاری نمودم.راستی مادر میدانی .بدرختی قد بر افراشته وبه ثمر نشسته است .آنروز دست کوچکم را در دستان قدرتمند خدا نهادی گفتی به خدامی سپارمت،اشک سرد از گوشه چشمانت جاری شد ، وحالا داریمی بینی خدا با این امانت تو چگونه احسان نموده استاری ثمره این تهال باشکوه که از عشق پاک نشات گرفته بود ،امروز محبت عشق به معبود یکتاست . آری مادر ممنونمامروز من عاشقم عاشق وشیدای معبود بی همتابی مانند وعزیزصدیقه اژه ای مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی
[ چهارشنبه 02/1/30 ] [ 3:9 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
در دوران نوجوانی من بیشتر با طبیعت رفیق ویار بودم با آن سخن می گفتم ،اینک منو توائیم ، ای کوچه های دلتنگی منو توئیم صدای چک ،چک باران ونسیم دلگشا ورقص زیبای پروانه ها اینک من وتوئیم ،با گنجشکان پرنده ای خوَش آوا در لابلای شاخه وبرگها اونغمه سرائی می کند انگشتان باد گیسوان سبز بید را چنگ می زند وپسرکی با دوچرخه طلائی کوچکش اسفالت کف خیبان را می پیماید بهار 1346
بیا از کوه بیا موزیم استقامت را .از چشمه بیاموزیم جوشیدن را ازدریا بیاموزیم ارامش را .ازستاره بیاموزیم درخشیدن را از گل بیاموزیم طراوت وشادابی را وعطر آگین کنیم فضا را بی از ائینه بیاموزیدم صفا وراستگویی رااز عقاب بیاموزیم پرواز بر فراز قله هارا بیا عشق بورزیم بپرواز ،تا همچون مور نمانیم در بتد دانه وفرو نخزیم در لانه ،میدانی چرا لاک پشت را توان پرواز نیست . چرا ؟انسان رالاک پشت در استتار لاک خویش فرو می رود و انسان در استتار منتهای خودبیا بگسلیم تار وپودهای خود خواهی (کبر ،بخل ،حسد ،دروغ ،)تا همچون نسیم فرحبخش بامدادی روحنواز شویم ،وچون باران بهاریبشوئیم عبار کدورتها راواین قطعه مورد تحسین بسیار قرار گرفتصدیقه اژه ای مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی
ا
[ چهارشنبه 02/1/30 ] [ 2:56 عصر ] [ صدیقه اژه ای ]
[ نظرات () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |